خرم آباد ( افرینه)

نظرات 12 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:51 ق.ظ http://maadar.blogsky.com

با آرزوی قبولی طاعات و عبادات و صحت وسلامتی شما و خانواده محترم...
منتظر دیدار و محبت شما هستم ...
http://maadar.blogsky.com

مهدی چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:07 ق.ظ http://mahdiphoto.blogsky.com/

سلام دوست عزیز
عکس بسیار خوب و پر معنایی است خسته نباشید
بایک عکس بروزیم

مهدی چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:30 ق.ظ http://mahdiphoto.blogsky.com/

سلام دوست عزیز ممنونیم که به ما سر زدید اگر برایتان امکانپذیر است یک پرتره از خودتان برایمان ارسال بفرمایید
باز هم از اظهار لطف و محبت شما سپاسگذاریم

عابر پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:36 ق.ظ http://www.simaab.blogfa.com

سلام
زیبا مثل همیشه
ببخش که دیر آمدم و از اکنون همیشه اینجا هستم تا به روز لذت ببرم

محمد هاشمی جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:00 ب.ظ http://http:/www.dyingstory.persianblog.ir

میدونی من کی هستم من همونی هستم که می گفتم عکسات مال خودت نیست توی حوزه ی هنری ، یادت اومد آقای صفاری زاده، خلاصه بگم که این عکس دیگه معلومه که خودت انداختی، به ما هم سر بزن

نیما دیماری جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:42 ب.ظ http://nimadeimary.blogfa.com

"چشمان یک عبور" عکسهای سعید کرمی(جام جم آنلاین) و نیما دیماری (فارس) با موضوع زندگی روزمره از شنبه به مدت یک هفته در نگارخانه تشکلهای مردمی شهرداری همدان و بطور همزمان در http://nimadeimary.blogfa.com/post-16.aspx

جمشیدی شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:17 ق.ظ http://halhalok.blogsky.com/

معمولی

روح اله بلوچی شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:08 ق.ظ http://www.parparook.blogsky.com

سلام
عجب جایی

شیما محمودی شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:41 ب.ظ

سلام
مثل همیشه زاویه ی دیدتون متفاوت و زیباست.

چوک سورو سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:20 ب.ظ http://suru.blogsky.com

سلام شهرام ، خوبی خوشی ؟ از بندر رفتی دیگر حتی تو بلاگهای بندری کسی تو را نمی بینه .

موفق باشی /

مصطفی معراجی چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:22 ب.ظ http://www.qom-barax.blogfa.com

سلام شهرام عزیز
عالی و زیبا.
.........................../

یاسر پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:22 ب.ظ


من خاطرات مردی هستم که جنازه اش حلق آویز شد به درختی که همه را می ترساند، درختی عجیب با شاخه های زیاد و استخوانی و بدون برگ، پیچ خورده بود و از میان رسوب بالا آمده و پل شناور را زیر شکم خود جا داده بود. پائیز و بهار نداشت و هیچ کس برگی روی آن را ندیده بود. جز شبها که ماه در انبوه شاخه هایش گیر می کند و یاگردن من که حلق آویز شده است به درخت و با پیچ طناب تکان می خورد. من سرگذشت همان جسم هستم. که گره را محکم کرده بود به گردن رو به پل، با اسلحه و بعد دو چشم سبز سبز، پیچیده در مه و در لانه سر زنی به نام طوبا جا کرده بود روبه من...

منتظر و مشتاق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد