میدونی من کی هستم من همونی هستم که می گفتم عکسات مال خودت نیست توی حوزه ی هنری ، یادت اومد آقای صفاری زاده، خلاصه بگم که این عکس دیگه معلومه که خودت انداختی، به ما هم سر بزن
"چشمان یک عبور" عکسهای سعید کرمی(جام جم آنلاین) و نیما دیماری (فارس) با موضوع زندگی روزمره از شنبه به مدت یک هفته در نگارخانه تشکلهای مردمی شهرداری همدان و بطور همزمان در http://nimadeimary.blogfa.com/post-16.aspx
سلام شهرام عزیز عالی و زیبا. .........................../
یاسر
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 ساعت 12:22 ب.ظ
من خاطرات مردی هستم که جنازه اش حلق آویز شد به درختی که همه را می ترساند، درختی عجیب با شاخه های زیاد و استخوانی و بدون برگ، پیچ خورده بود و از میان رسوب بالا آمده و پل شناور را زیر شکم خود جا داده بود. پائیز و بهار نداشت و هیچ کس برگی روی آن را ندیده بود. جز شبها که ماه در انبوه شاخه هایش گیر می کند و یاگردن من که حلق آویز شده است به درخت و با پیچ طناب تکان می خورد. من سرگذشت همان جسم هستم. که گره را محکم کرده بود به گردن رو به پل، با اسلحه و بعد دو چشم سبز سبز، پیچیده در مه و در لانه سر زنی به نام طوبا جا کرده بود روبه من...
منتظر و مشتاق
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات و صحت وسلامتی شما و خانواده محترم...
منتظر دیدار و محبت شما هستم ...
http://maadar.blogsky.com
سلام دوست عزیز
عکس بسیار خوب و پر معنایی است خسته نباشید
بایک عکس بروزیم
سلام دوست عزیز ممنونیم که به ما سر زدید اگر برایتان امکانپذیر است یک پرتره از خودتان برایمان ارسال بفرمایید
باز هم از اظهار لطف و محبت شما سپاسگذاریم
سلام
زیبا مثل همیشه
ببخش که دیر آمدم و از اکنون همیشه اینجا هستم تا به روز لذت ببرم
میدونی من کی هستم من همونی هستم که می گفتم عکسات مال خودت نیست توی حوزه ی هنری ، یادت اومد آقای صفاری زاده، خلاصه بگم که این عکس دیگه معلومه که خودت انداختی، به ما هم سر بزن
"چشمان یک عبور" عکسهای سعید کرمی(جام جم آنلاین) و نیما دیماری (فارس) با موضوع زندگی روزمره از شنبه به مدت یک هفته در نگارخانه تشکلهای مردمی شهرداری همدان و بطور همزمان در http://nimadeimary.blogfa.com/post-16.aspx
معمولی
سلام
عجب جایی
سلام
مثل همیشه زاویه ی دیدتون متفاوت و زیباست.
سلام شهرام ، خوبی خوشی ؟ از بندر رفتی دیگر حتی تو بلاگهای بندری کسی تو را نمی بینه .
موفق باشی /
سلام شهرام عزیز
عالی و زیبا.
.........................../
من خاطرات مردی هستم که جنازه اش حلق آویز شد به درختی که همه را می ترساند، درختی عجیب با شاخه های زیاد و استخوانی و بدون برگ، پیچ خورده بود و از میان رسوب بالا آمده و پل شناور را زیر شکم خود جا داده بود. پائیز و بهار نداشت و هیچ کس برگی روی آن را ندیده بود. جز شبها که ماه در انبوه شاخه هایش گیر می کند و یاگردن من که حلق آویز شده است به درخت و با پیچ طناب تکان می خورد. من سرگذشت همان جسم هستم. که گره را محکم کرده بود به گردن رو به پل، با اسلحه و بعد دو چشم سبز سبز، پیچیده در مه و در لانه سر زنی به نام طوبا جا کرده بود روبه من...
منتظر و مشتاق