اگر تمام آنهمه را دیدیم و شنیدیم
اگر لب فرو بستیم و نفس هم بر نیاوردیم
اگر دست و دل زخمی از این همه نگفته و درشت شنیده
بی زخمه ماند
وحرفی سخنی کلامی و سلامی نگفتیم
گمان مبر که آن همه درست بود و قبول داشتیم
که قبول داشتن و نداشتن ما
گره ای از کار فرو بسته نمی گشاید
تنها حرمت گذاشتیم
خون دل خوردیم
و سینه را از آهی پر از خون انباشتیم
تا شاید یک روز یک موسم
که می دانیم خیلی هم دور نیست
از دست و دلی که نارفیق بود بگوییم
بگوییم که می توان مثل هیچ کس نبود و باشیم
مریم حیدرزاده اسفند 76